دیکتــــه روزگار نبودنت را برایم دیـکتــــــه می کنــــد و نـُمره من بـاز می شود . . . صــفــــــــر ! هنــــــوز . . . نـبودنـت را . . . یـاد نگرفتــــه ام
………………
بار آخر! دست آخر !
من ورق را با دلم بر میزنم !
بار دیگر حکم کن ، اما نه بی دل ! با دلت دل حکم کن ! ... حکم دل ...
هر که دل دارد بیاندازد وسط تا که ما دلهایمان را رو کنیم !
دل که روی دل بیفتد عشق حاکم می شود !
پس به حکم عشق بازی می کنیم
این دل من رو بکن حالا دلت را !
دل نداری ؟! بر بزن اندیشه ات را ...
حکم لازم !!! دل سپردن، دل گرفتن، هر دو لازم...
…………………
پيک ها رفته بالا...
ميگن مستي و راستي...
پس هر کي يه سلامتي بگه...
اون چيزي که ته دلشه، بي رياي بي ريا...
اينم از سلامتي من:
به سلامتي کسي که هيچ وقت نفهميد چقدر دوستش دارم
………………………..
غمگینم… مثل عکسی در اعلامیه ترحیم
که خنده اش همه رامیگریاند